چهارم: به هم میرسند آیا؟
۱.هفتهای یک بار توفیق اجباری بهره مندی از تاریخ اجتماعی،سیاسی، دینی، فلسفی، کلامی و مثلا ادبی دوره سلجوقی را دارم. استاد از اختلافات عقیدتی و آشوب دوره میگوید. به همه چیز اشاره میشود الا معماری. فقط وقتی از معماری میشنویم که فلان لشکر غارت فلان ناحیت را نمود و «خرابه ها ویران شدند و اطلال ...» یا آنکه «عطاش دزی حاشیه اصفهان را گرفته بود و دعوت میکرد به الحاد ...».
۲.نیم سالی میگذرد که کتاب معماری سلجوقی حاتم را در یک نشست خواندم. کلاس درس تاریخ معماری اسلامی هم مرا کمابیش با معماری سلجوقی آشنا کرد. از الگوهای تولید شده شنیدم و از نقطه عطف و پختگی، تزئینات حسابشده و سازهای. استاد ادعا میکرد که دوره سلجوقی به نوعی رنسانس ایرانی است.
۳.جهان من جهان آشوب است. مستدرکاتم ارتکازی نیستند. روح من مثل تن آن گناهکار قرون وسطایی است که زیر شکنجه دارند از هر طرف میکشندش تا جان دهد. چیزی که میجویمش تمنای همگرایی است پس مگر میشود که نخواهم این دو را همنوا کنم.
۴.دیروز به خواهش دوستی سخنرانیای از عباس میلانی را گوش دادم. در بخشی از سخنرانی ادعا میکرد که عناصر مدرنیستم ( به قول او تجدد) در آثار اندیشمندان ایرانی حضور داشته. به نظرم به نحوی سعی داشت تا این پدیده را خودی کند. از انسانگرایی در شعر سعدی حرف میزد یا فردگرایی. کسی آخرش پرسید پس چگونه شد که این دانه ها جوانهای نزد؟ و او در پاسخ دست و پا زد اما دو مسئله را شکستهبسته سرهمبندی کرد و گفت. اول عدم تداوم اندیشهها در طی زمان و دیگر حضور انحصاریشان در ذهن خواص.
معماری سلجوقی را که نگاه میکنم هیچ ارتباطی به تاریخ آن عصر ندارد. تناقضی کشنده است. اما من نمیدانم که معماری سختجان است و زادهی تداوم در اندیشهها، همانی که ما نداشتیم. و دیگر این که جهان معمار خردهبورژوا با جهان «عوام» فرق دارد. نمیدانم عوام کیستند و مقسم این صفبندیم چیست اما دنیای تاجالملک که مسجد جامع عتیق اصفهان را میساخته بسیار جداماندهتر از مردم عادی بود تا امیرمعزی که مجبور بود برای یکی از این عوام یعنی شاه شعر بگوید!
خلاصه آن که انگاری در صف واسطه( medium )های بیان اندیشه و بازتابشان، ادبیات در خط مقدم تاثیر پذیری است و معماری آن آخرها به گمانم.
وله الحمد
۱۲ آبان ۹۷