نمی دانم شاید چندان منطقی نباشم اما به نظرم میرسد که شهود هر چیزی از صورت بندی مواجهه با آن شروع میشود. این مواجهه از هرچه ساخته میشود از حسی و هرچه میشود چون احساسی. حال داشتم فکر میکردم که مواجههی من با این سفر شیراز از کجا شروع شد که یادم آمد خوابی را که وقت رفتن آزارم میداد. شاید هم خواب نبود از اوهاماتی بود که در نیمهوشیاری خیال کردم و خواب که رفتم به سرانجام رسید. هرچه بود خود را چند ماه و اندی بعد دیدم در مجلسی که چند ماه و اندی قبل در آن سویش بودم. من میان نوانجمنی هایی که حریص به اراجیف دبیر قبلی گوش میدادند. از باب بی چیزی گفتم که انگیزهتان چه بود که هیچ کس انگار انگیزه ای نداشت. اما این سوال به گوشم آشنا بود که این مدت کس و ناکس از من پرسیده بود. راستی انگیزهام چه بود؟ در تنگنای گفتن چیزی بودم که یاد شبی افتادم که با دوستی (که حالا جرئت دوستخواندنش را دارم) قدم میزدیم. او قصه میگفت و من هم میگفتم اما یادم نیست چه شد که حس کردم که نگران پروردهی خود است، فرزندش. نگرانی او بود که منی را که تشویش هیچ چیز نداشتم نگران کرد. قصه را اما واژگونه برایش گفتم. حال برای من هم مهم شده بود. باز در بهت بی چیزی بودم که دیگر خواب نبودم و چشم باز کردم و آن دوست روی صندلی کنارم به خواب رفته بود. یادم آمد که مواجهه من با موضوع، از حدیث سفر او شروع شد و نگران که شد من هم نگران شدم.
افاضة. [ اِ ض َ ] (ع مص ) آب را بر خود ریختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی ).