هفتم: من چه خواهم شد؟
يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۳۷ ب.ظ
دیروقت است و من در ایستگاه مترو منتظرم بلکه قطار بیاید. به دوردست که نگاه میکنم حجم انبوه تاریکی است و نوری دور که به زحمت پیداست و البته خود ایستگاهی است و محل گذر. به این میاندیشم که تا انتها این تصویر ادامه دارد و درآنجا هم ایستگاه بعد به زحمت پیدا خواهدبود. یاد حرف دوستی افتادم که ما چه کار خواهیم کرد بعد از فارغ التحصیلی؟ نمیدانم. کاش مرا رها میکرد این پرسش که چه خواهی شد؟
۹ آبان ۹۷
تو چه خواهی شد
گفتگو انداخت من را دوست اما دوست!
من نمیدانم
من همین که گام بردارم
بگویم رفتم از اینجا به آن آن سوترک بس نیست؟
من نمیدانم
دی ۹۶
۹۷/۰۸/۲۷