مسجد کوی دانشگاه تهران برای من لمحه ای گذرا بود در در گذر سریع اتوبوسی که سعی داشت تا از ترافیک نکبتبار امیرآباد زودتر خلاص یابد، از پنجرهاش. این بار وارد کوی شدم و با جسم مسجد روبرو شدم.
مسجد کوی دانشگاه تهران برای من لمحه ای گذرا بود در در گذر سریع اتوبوسی که سعی داشت تا از ترافیک نکبتبار امیرآباد زودتر خلاص یابد، از پنجرهاش. این بار وارد کوی شدم و با جسم مسجد روبرو شدم.
اندیشیدم روندهی تنهایی را که روی شن های روان به نکبت میدوید و گرد و خاک میکرد، به هیچ جا نمیرسید و آن خود بودم.
۱۳ آذر ۹۷
نویسندگان:
علی ملک محمدی (دانشجوی اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه تهران)
محمد جواد احمدی زاده (دانشجوی مهندسی معماری و زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران)
شهر آنقدرها هم مرده نیست[0]، زندگی می کند. این حرف شاید زمانی استعاره ای مبهم یا حرفی تمسخر آمیز به نظر می رسید، اما در حقیقت موجودات زنده چیزی نیستند مگر الگوریتم های رفتاری میان ارگان های همکار و شهر هم چیزی به جز این ها نیست. انسان ها ارگان های این موجود غول آسا را تشکیل می دهند و تعامل بین آن ها الگوریتم رفتاری شهر را تعریف میکند[1]. اما آیا همانگونه که اصلاحِ ژنتیکی[2] دیگر موجوداتِ زنده تحقق پذیر است میتوانیم در راستای دستکاری حیات این موجودات نیز گامی برداریم؟
قبل از هرچیز اگر حوصله اش را داشتید این متن را در سایت آرل بخوانید وگرنه که چیزی نخواهید فهمید!
من داور نیستم اما بیایید ما هم دنبال مقصر بگردیم. میگوید که ” چرا کمتر کسی دست اتهام را به سوی دانشگاه دراز میکند؟“ به نظر میرسد که دانشگاه همان ’صومعه‘ دور افتاده در جایی است که راهبانی تربیت میکند و آن ها هم راهبان. احتمالا این صومعه کمترین نقش را در تربیت معماران سازنده دارد1. پس احتمالا دستِ دستاندرکارانش از ساختن کوتاه است، اما زبان منتقدان اتفاقا به سویش دراز! دیواری کوتاهتر از دیوار صومعه ما وجود ندارد.
مشغول صحبتی جدی بودیم که ناگهان گفت:" پسرای آتلیه کمن! بیشترشون کن!" من به حساب شوخی مریضی از آن گذشتم اما استاد کاملا جدی بود و بحث را به تغییر اتمسفر رشته و دانشکده و حتی روند جذب اساتید کشاند و داشت به نوعی از من طلب می کرد تا در دبیرستان های پسرانه برای معماری بازاریابی کنم مگر سر عقل بیایند و به دانشکده هنر سرازیر شوند.
گفتم بنویسم و روزگاری را تمام کنم که چه گذشت بر آمده و نامده از همه چیز و قصدی نداشتم ولی آنی که نامش سرمقاله بود که خواندم چنان به امعا و احشای من فشار آورد که هرچه بود و نبود دارد به صفحه ی کاغذ می ریزد و خواننده که شخمش بزند مگر دریابد که چه می گویم.
دیروقت است و من در ایستگاه مترو منتظرم بلکه قطار بیاید. به دوردست که نگاه میکنم حجم انبوه تاریکی است و نوری دور که به زحمت پیداست و البته خود ایستگاهی است و محل گذر. به این میاندیشم که تا انتها این تصویر ادامه دارد و درآنجا هم ایستگاه بعد به زحمت پیدا خواهدبود. یاد حرف دوستی افتادم که ما چه کار خواهیم کرد بعد از فارغ التحصیلی؟ نمیدانم. کاش مرا رها میکرد این پرسش که چه خواهی شد؟
۹ آبان ۹۷
تو چه خواهی شد
گفتگو انداخت من را دوست اما دوست!
من نمیدانم
من همین که گام بردارم
بگویم رفتم از اینجا به آن آن سوترک بس نیست؟
من نمیدانم
دی ۹۶
مادربزرگش را که میدیدم مادربزرگ خودم برایم lجسم میشد اما به تفاوت. خوبتر که نگاه میکنم اما او برایم فقط مادربزرگ خودم نبود. نماینده ی یک نسل که چیز هایی در او بزرگنمایی شدهبود. کسی بود که طعم تجدد را چشیده و اما هنوز در قالب سنتی خودش باقی مانده بود. با ارزش های نیاکانش بیگانه بود اما هنوز حفظشان میکرد. جوری می اندیشید و جور دیگر عمل میکرد اما هنوز به لطایفالحیل گذشتگان واقف بود شخصیتی متناقضنما نداشت. هرکار میکردی به دلت مینشست اما آرزوی او بودن نمیکردی. او دیگر قابل بازتولید نبود اما خودی ارجمند بود. که دیگر نخواهد بود. به راستی که گذار تکرار ناشدنی است اما نکند که ما در دوران بی پایان گذار بند شدهایم و خود هم نمیدانیم.
وقتی مسئولیتی را میپذیری اول کامل برای خودت کن و بعد بپذیرش. مردهخور میراث گذشتگان نباش که یا نقایصشان وبالت میشوند و یا دخالتشان. فتامل
۱۳ آبان ۹۷
۱.هفتهای یک بار توفیق اجباری بهره مندی از تاریخ اجتماعی،سیاسی، دینی، فلسفی، کلامی و مثلا ادبی دوره سلجوقی را دارم. استاد از اختلافات عقیدتی و آشوب دوره میگوید. به همه چیز اشاره میشود الا معماری.